آنیساآنیسا، تا این لحظه: 14 سال و 27 روز سن داره

((( آنیسا مانند عشق)))

عقیقه کردن آنیسا

سلام گل زندگیم امروز میخوام خاطره به یاد موندنی عقیقه کردنت رو بنویسم تا هر وقت خوندیش بدونی چه قدر برامون عزیزی ودوست داشتنی .... بابا کامران بعد از مرخص شدنت از بیمارستان رفت به سمت آبادان .آخه وسط امتحانات بودو کلی کار ریخته بود سرش ولی بهمون قول داد که بعد از اتمام کارش سریع پیشمون برگرده وهمینطور زود بیاد تا نذری که برای تو کرده بودیم ادا کنیم دوهفته گذشت .من .ت. خونه مادر جون بودیم وکلی شادبودم  از اینکه توبهتر بودی ودر کنار بقیه بچه  ها بازی میکردی البته یک روز هم به مامان بزرگ سرزدیم که اونروز خاله مینا بهت یه عروسک خییییییییییییییییلی ناز ویه گل زیبا هدیه داد وماهم از طرف سه تایی مون بهش یه هدیه کوچیک دادیم .بابا ک...
24 تير 1390

مریضی دختر دلبندم

  سلام دلبندم چند روزی بود اینترنت قطع بود ومن نمیتونستم برات مطلب بذارم از یه طرف هم چون میخواستم خاطره بد مریضی تو رو بذارم انگار دستام یاریم نمیکردن آخه تو این چند وقتی که تو فرشته ناز خدا  اومدی پیشمون این بدترین مریضی تو بود که حتی مجبور شدیم تو رو بستری کنیم واما اتفاقات اون روزهای بد... روز سه شنبه روز بعداز عروسی خاله مینا روز مادر بود خییییییییییییییییلی خوشحال بودم که بعد از 5سال امسال رو تونستم پیش مامانم اصفهان باشم ظهر اون اون روز خاله افسانه اومد خونه مادر جون وباهم رفتیم گل وشیرینی خریدیم وهمه باهم درکنار بچه های دایی یه جشن خیییییییییییییلی کوچولو گرفتیم وهممون یکی یکی مادر جونو بوسیدیم براش آرزوی سلامتی...
24 تير 1390

تو یعنی....

  تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی دخترک زیبای من تو با تمام کوچکیت دنیای بزرگ منی عاشقانه دوستت دارم ودر کنارت از زندگی لذت میبرم ...
15 تير 1390

اولین یادگاری عروسی

  سلام گل دختر مامان امیدوارم هر وقت این مطالب رو میخونی حالت خوب باشه وشاد وسرحال باشی تنها آرزوی من دیدن شادی وسلامتی توست میخوام از تمام خاطرات سفرمون برات بگم از عروسی .از مریضی تو .از عقیقه کردنت .از تمام خاطرات خوب وبد .از مهمونیها واز تمام شیرین کاریهای تو وقتی از آبادان راه افتادیم تو راه همش خواب بودی وقتی رسیدیم اصفهان همه خونه مادر جون منتظر دیدن تو بودن همه بچه ها بودن اولش غریبی کردی ولی بعداز مدتی با همه آشنا شدی شروع به بازی کردی .فرداش رفتیم به مامان بزرگ هم سرزدیم اونجا هم همه اومدن وتو رو دیدن .همه در تکاپوی تدارک عروسی بودن .تو اولش از بغل من پایین نمی اومدی ولی کم کم خجالت رو کنار گذاش...
15 تير 1390

بدون عنوان

ما از مسافرت برگشتیم با یه عالمه خاطرات خوب وبد .الان سرمون خیلی شلوغه سعی میکنم در اولین فرصت تمام خاطرات گل دخترمو ثبت کنم ...
14 تير 1390
1